کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و شهادت حضرت علی علیه السلام

شاعر : حمید کریمی     نوع شعر : مرثیه     وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع     قالب شعر : غزل    

ای نـخل های خـستـه مـولای شما رفت           ای چـاه های صبر دیگر مرتضی رفت

گـلـدستـه ها را نـیـست جـز آوای مـاتـم           محراب را آن شور و آهنگ و دعا رفت


بـهر یتـیـمان نـان و خـرمـایـی نیـاورد           آنکس که مـی آورد نـان سفـره ها رفت

بـر زهـر تیـغ ابـن ملجـم بـس اثر ماند           اما طبیب از دست و دارویش شفا یافت

آمــد صــدای قَــد قُــتِــل از آسـمــان ها           از قـلـب هـا بـر آسـمـان؛ آهِ عـزا رفـت

از فُـزت ربِّ الـکـعـبـه بـاشـد آشـکـارا           در اوج غـربت رهنـمای ما سـوا رفت

سـیـمـای مـولا می کـند تـفسـیـر غربت           عـدل مـجـسـّم رهـبـر آیــیـنـه هـا رفـت

گل نـغمـه اش انّـا الـیـه راجـعــون بـود           بـهــر مـلاقـات خـدا شــیـر خـدا رفــت

با روی گلگون قلب خون فرق شکسته           مـظلـوم عـالم در بـر خـیـر النـسا رفت

: امتیاز

مدح امیرالمؤمنین حضرت علی علیه‌السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح وزن شعر : مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن قالب شعر : مسمط

ای صلوات کبریا نثـار جسم و جـان تو           سـجدۀ اهـل آسـمان بـه خـاک آستـان تو
ســلام دائـم خــدا بــه کــلّ خـانـدان تـو           پـیـر خـرد فـدایـی فــاطـمـۀ جــوان تـو


خداست با تو هم‌سخن رسول، هم‌ زبان تو

جـان من شکـسته دل فـدای خـاندان تو
تو کیستی؟ تو مرتضی تو کیستی؟ تو حیدری           تو فوق اقـتدارهـا تو از کـمال، بـرتری
تو نفـس ختم انبیا تو از پیـمبران سری           تو تک‌سوار بدری و تو قهرمان خیبری
تو با نـود جـراحـتت مـدافـع پـیـمـبری
دریدِ قلب یک سپه به تیغ خون‌فشان تو
شرف گرفـته آبرو ز خاک پای قـنبرت           مقـام زهـد عـیسوی رسیده بر ابـوذرت
خـدای خـواند با نـبی برادر و بـرابرت           رسول، مدح‌خوان تو، خداست مدح‌گسترت
بهتر از این چه می‌شود که فاطمه است همسرت
زهی مقام و قدر تو زهی جلال و شأن تو
تو شهـریار عالمی خلق جهان گـدای تو           چگونه بود یا علی نان و نمک غذای تو
هنوز زهد می‌برد سجده به خاک پای تو           هنـوز دل برد ز شب زمزمۀ دعـای تو
هنوز جوشد از سحر ذکر خدا خدای تو

هنوز هل‌اتی کند صحبت قرص نان تو

به پیـش پـای فـاطمـه نـبی قـیـام می‌کند           همیشه مصطفی از او خود احترام می‌کند
مقام بین که فـاطـمه تو را سلام می‌کند           جان عـزیز خویش را وقـف امام می‌کند
تمام عـمـر، احـترام از تو مـدام می‌کـند
سـلام تو به جان او سلام او به جان تو
کتاب وحی را فقـط نقـطۀ با تویی علی           پشت رسول امجد و روی خدا تویی علی
کعبه و حجر و زمزم و سعی و صفا تویی علی           از دل ختم الانبیا عـقده‌ گشا تویی عـلـی

امـام مـا امـام مـا امـام مـا تـویی عـلـی
اطاعت است از آن ما امامت است از آن تو
تو در تمـام غـزوه‌ها حمـاسه آفـریده‌ای           تو در پی رضای حق ز عمر سر بریده‌ای
تو هرچه دیده مصطفی به چشم خویش دیده‌ای           تو صوت جبرییل را به گوش خود شنیده‌ای
تو ناز پا‌‌برهـنگـان خریـده و کشیـده‌ای
یتیم، چهـره می‌نهـد به قلب مهـربان تو
سپهـر دور می‌زنـد هـماره بر مـدار تو           تـمـام مـلک کـبریـا محیـط اخـتـیـار تو

خلافت است بر تو کم ز کفش وصله‌دار تو           اگر چه بنده‌ای ولی خدایی است کار تو
فـراتر است از مکـان حدود اخـتـیار تو
زمانه سیـر می‌کند هـماره در زمان تو
منم که هست مهر تو، مشی و مرام و ایده‌ام           به گوش جان صدات را ز شعر خود شنیده‌ام
نـثـار خـاک مـقـدم مبـارکـت قـصیـده‌ام           که در ثـنـا و مـدح تو معجـزه آفـریده‌ام

دل از جهان بـریـده‌ام ناز غمت کشیده‌ام
مدح تو را سروده‌ام همیشه با زبـان تو
کسی که در ثنای او آمده «انّما» تویی           کسی که بوده از ازل حامی مصطفی تویی
کسی که خوانده خویش را نقطۀ تحت با تویی           کسی کـه شـد برادر خـاتـم انـبـیـا تویی
کسی که وصفش آمده سورۀ هل‌اتی تویی
بسته نزول هل‌اتی به بذل قرص نان تو
زخم تو بوده بر بدن فزون ز حلقۀ زره           ندیـده؛ دیـدۀ کـسی فـتـد به ابـرویت گره
مانده به هر جراحتت نقش هزار خاطره           گشته به ذوالفـقـار تو کار نَبرد یکـسره
ای شده جوشنت به تن نام بتول طاهره
ای ز خـدای فـاطـمه درود بر روان تو
تو جلـوۀ جـمـال حق تـو آفتـاب عالـمی           تو بـا تمـام انـبـیــا تـو پـیشتـر ز آدمـی
تو هم علی مرتضی تو هم رسول اکرمی           تو اولی تو آخـری تو آدمی تو خـاتـمی
تو در بهار و در خزان بهار نخل میثمی
که مدح می‌کند تو را همـاره با بیـان تو

: امتیاز
نقد و بررسی

بند اول این شعر در تمام سایتها حتی سایت نخل میثم بصورت ناقص و با پنج مصرع آمده لذا جهت رفع نقص مصرع ششم اضافه شد

خداست با تو هم‌سخن رسول، هم‌ زبان تو           جـان من شکـسته دل فـدای خـاندان تو

ابیات زیر در تمام سایتها حتی سایت نخل میثم « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده که احتمالا غلط تایپی می باشد لذا جهت رفع نقص اصلاح شد

بـا نــود جــراحـتـت مـدافـع پـیـمـبــری           درید قلب یک سپه به تیغ خون‌فشان تو

مدح و شهادت حضرت علی علیه السلام

شاعر : پوریا باقری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

خستـه از مردمِ دنیاست، چه تنهـا مانده           چند سالی است که در حادثه ای جا مانده

وقتِ رفتن ز درِ خانه به خود میگوید:           چند ساعـت ز هـجـران تو زهـرا مانده


زیرِ لب زمزمه اش ذکرِ: اَغِثْنِی یا رَب           فاطمه رفت، خدا حـیدرش ایـنجا مـانده

بعدِ سی سال غریبی و غـمِ در به دری           باز، چشمانِ علی سوی “دری” وا مانده

او فـقـط منـتظـرِ فـاطـمۀ زهـرا بود…           پس بدیهی است که بیگانه ز دنیا مانده

زینبش گفت: پس از حادثۀ «سیلی و در»           نه در این خانه حسن مانده، نه بابا مانده

سحـرِ نـوزدهـم بـودعـلی راهـی شد           می رَوَد سوی قـراری که به فردا مانده

با چه شوقی طرفِ مسجد و محرابش رفت           در و دیـوار و ستـون ها به تماشا مانـده

فاطمه، مـنتـظرِ دیـدنِ روی علـی و …           این طرف دیـدۀ طفـلان؛ پِـیِ آقـا مانده

یک طرف، زینب و کلثوم و برادرهایش           یک طرف، فاطمه و حضرتِ طاها مانده

یک طرف، “خاک” عزادارِ غمِ بابایش           یک طـرف، منـتظرش عـالمِ بـالا مانده

ولی انـگار که دلتـنگِ رُخِ فاطمه است           رفت مـولا و.جهان، واله و شیدا مانده

وقتِ رفتن به لبش زمزمه ای داشت علی:           روی “در” چند نخ از چادرِ زهـرا مانده

: امتیاز
نقد و بررسی

با توجه به اینکه وقایع کوچه و ... در مدینه بود و شهادت مولا علی در کوفه این مصرع معنا ندارد ضمن اینکه در بیت آخر هم باز تکرار شده است به همین دلیل مصرع دوم عوض شد

وقتِ رفتن ز درِ خانه به خود میگوید:           روی در، چند نخ از چادرِ زهـرا مانده

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

فاطمه، مـنتـظرِ دیـدنِ روی علـی و …           دو سـه تـا چشـم، ولـی در پِـیِ آقا مانده

مدح امیرالمؤمنین حضرت علی علیه‌السلام

شاعر : میرزا حبیب خراسانی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل قالب شعر : غزل

مرا پیـر طریـقـت جز عـلـی نیست            که هستی را حقیقت جز علی نیست

مبـیـن غـیـر از عـلـی پیـدا و پنهان            که در غیب و شهادت جز علی نیست


مجو غـیر از عـلی در کعـبه و دیر            که هفتاد و دو ملت جز علی نیست

چه باک از آتش دوزخ که در حشر            قـسیـم نـار و جنّـت جز علی نیست

اگر کفر است اگر ایمان؛ بگـو فـاش            که در روز قـیامت جز علی نیست

اسـاس هـر دو عـالـم بــر مـحـبّـت            بود قـائـم محـبّـت جـز عـلـی نیست

در آن حضرت که دم از «لی مع الله »            زند أحـمـد معـیّـت جز عـلی نیست

شنـیـدم عـاشـقـی مستـانـه می گـفت            خدا را حول و قوّت جز علی نیست

وجـود جــمـلـه أشـیــاء از مـشیّـت            پـدیـد آمد مـشیّـت جـز عـلی نیست

شهـنـشـاهی که بـر درگـه مـلائـک            زننـدش پنـج نوبت جز عـلی نیست

عـلی آدم، عـلی شیـث و عـلی نـوح            که در دور نـبـوّت جـز علی نیست

علی احـمد، عـلی موسی و عـیـسی            که در اطوار خلقت جز علی نیست

ترا پـیـر طـریـقـت گـو عـمـر باش            مرا پـیـر طریقـت جـز عـلی نیست

اگـر گوئی عـلـی عـیـن خـدا نیست            بگو نیز از خـدا هـرگز جـدا نیست

: امتیاز

مدح امیرالمؤمنین حضرت علی علیه‌السلام

شاعر : مهدی علی قاسمی نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

از همان آغاز چشم مرتضی ما را گرفت          از ازل نام علی بر روی لبها جا گرفت

این دل ویــرانـۀ ما را عـلـی آبــاد کـرد          از همان روزی که عشقش در دل ما پا گرفت


من گدای بی پناه و زار و بی کس بوده ام          پنجـۀ مشکـل گـشای یار دستم را گرفت

شیعه در محشر ندارد غصۀ فردوس را          چون ز دستان یل خیبر گشا امضا گرفت

با تــمـام روسـیـاهـی آمـدم بـیـعـت کـنـم          بلکه دستان مرا هم همسرش زهرا گرفت

فـوق ایدیهـم « یداللهِ » علی گردیـده از...          آن زمان که دست او را مصطفی بالا گرفت

پـیـک حـق بـهـر ادای احـتـرامی آمد و          بوسه ای از دستهای حضرت مولا گرفت

بی ولای مرتضی توحید هم پوشالی است          تا عـلـی شد مقتدا دینِ خـدا معـنـا گرفت

عاشق آن باشد که امشب از سر شوق وصال          تا سحر با نام مولایش عـلی احیا گرفت

کور می گردد دو چشم منکر مولای من          تا بـبـیـند فـاطمه دست مـرا فـردا گرفت

: امتیاز

مدح و شهادت حضرت علی علیه السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود           فـریـاد بـی‌صـدا، غـم دل بود و آه بـود

دیگر پس از شهادت زهـرا به چشم او           صبح سـفـیـد هم‌چو دل شب سـیـاه بـود


دانی چرا جـبـین عـلـی را شـکـافـتـنـد؟           زیرا به چـشم کـوفه عـدالـت گـنـاه بود

خونش نصیب دامن محـراب کـوفه شد           آن رهـبـری که کعبه بر او زادگـاه بود

یک عمر از رعیت خود هم ستم کـشید           اشک شبش به غربت روزش گواه بود

دستش برای مـردم دنیـا نـمک نـداشت           عـدلـش به چشم اهـل طمع اشتـبـاه بود

هم‌صحبتی نداشت که در نیمه‌های شب           حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود

مـولا پس از شهادت زهـرا غـریب شد           زهرا نه یار او که بر او یک سپـاه بود

وقتی که از محاسن او می‌چکـیـد خون           عـبـاس را به صـورت بـابـا نـگـاه بود

میثم هزار حیف که پوشیده شد ز خون           رویی که بهر گـمشـدگان شمـع راه بود

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

دستش برای مـردم دنیـا نـمک نـداشت           عـدلـش به چشم بی‌نگـهـان اشتـبـاه بود

شهادت حضرت علی علیه السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

کیسه‌های نان و خرما خواب راحت می‌کنند         دست‌های پـیـنـه دارش استـراحت می‌کنند

نخل ها از غربت و بغض گلو راحت شدند         ناکـثـان هم از عدالت های او راحت شدند


ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ست         شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست

درد را بـا گــریـه‌هـای بـی صـدا آزار داد         با لـبـاس نـخ نـمـایـش، کـوفـه را آزار داد

عدل و ایمانش اگر بر خصم مشگل ساز بود!         روی مسکـیـن‌ها درِ دارالـخـلافـه باز بود

دشمنـانـش در لـبـاسِ دوست بسیارند و او         بـنـدگـان کـیـسه‌هـای سـرخ دیـنـارنـد و او

ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود         مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود

نیمه شب ها کوچه ها را عطرآگـین می‌کند         درعوض، درحقِ او هر خانه نفرین می‌کند

حرص اهل مکر، از بنده نوازیِ علی ست         داستـان بچه هاشان بی نـمـازی عـلـی ست

گــام در راهِ فــلانـی و فــلان بـرداشـتــنـد         از اذان ها نام او را مغـرضان بـرداشتـنـد

جرم سنگینی ست، بر لب خنده را برجسته کرد         چـاه ها دیدند مـولا خـستگی را خسته کرد

جُرم سنگینی ست، تـیغ ذوالـفـقاری داشتن         زخـم ها از بدر و خـیـبـر یادگـاری داشتن؟

جُرم سنگینی ست، از غم کوله باری داشتن         مثل پـیـغـمـبـر عـبـایِ وصله داری داشتن

جُرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن         با یـتـیـمـان روزهـای گرم هـمبـازی شدن

جُرم سنگینی ست، جای زر، مقدر خواستن         در دو دنـیـا خـیـر خواهـیِ برادر خواستن

جُرم سنگینی ست، در دل عشق زهرا داشتن         سـال ها در سیـنـه داغ کهـنـه ای را داشتن

هیچ طوفـانـی حـریف عـزم سُکـانش نبود         تـیـغ تـیـز ابـن مـلـجـم قـاتـل جـانـش نـبود

پشت در، آیینه اش را سنگ غافـلگیر کرد         زخـم بـازویـی، امیـرالمومنین را پیـر کرد

مرگ سی سال است بر او، خنجر از رو می‌کشد         هر چه مولا می‌کشد، از درد پهلـو می‌کشد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

نخل ها از غربت و بغض گلو راحت شدند         مردم از دستِ عدالت های او راحت شدند

بیت زیر مشکل محتوایی دارد چرا که کلمه مشکل ساز بصورت عام و کلی آمده است و جدای از اینکه در تضاد با کلمات قبلی « مهربانی نگاهش» می باشد در شأن امیرالمومنین هم نیست لذا بیت زیر تغییر داده شد

مهربـانـی نگـاهش حیف مشگل ساز بود!         روی مسکـیـن‌ها درِ دارالـخـلافـه باز بود

مناجات با خدا

شاعر : ناشناس نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن قالب شعر : غزل

گرچه پَرم وا می شود با ذکر استغفارها          پرواز دشوار است با سنگینی این بارها

گرچه تو خوبی من بدم هربار گفتی آمدم          تـوفـیـق پیدا کـردم از فـیض نگاه یارها


صد بار گفتم عاقبت یک بار توبه میکنم          آخر نمی آید چرا یک بار، این یک بارها

من هرکجا که رو زدم رویم خریداری نداشت          پس بعد از این دیگر بس است رفتن سوی بازارها

دل مُرده گشتم از گناه دل خسته ام از اشتباه          دیگـر نمی لـرزد دلـم از دوری دلـدارها

وقتم کم و راهم دراز با این گدا قدری بساز          هر جا روم سد می کند راه مرا دیوارها

سودی نمی بخشد اگر شب زنده داری های من          پس خوش به حال لذت خوابیدن هشیارها

گاهی ادا گاهی قضا گاهی خدا گاهی خطا          خسته شدم جان خودم از این همه تکرارها

گـیـرم مدد کاری برای کار من پیدا نشد          نام عـلی وا می کـند آخـر گره از کارها

ذکر و دعای بی علی مثل غذای بی نمک          از برکت نام علی شیرین شود گفــتارها

من سال ها دیوانۀ ایـوان طلای حـیـدرم          عشق است با نام علی سرها رود بر دارها

گفتم مرا یک کربلا مهمان کن و جانم بگیر          بس کن برایم ناز را در پای این اسرارها

: امتیاز

مناجات با خدا ( زبانحال از جانب خداوند)

شاعر : محمدفرحبخشیان(ژولیده نیشابوری) نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

ای بـنـده بـیـا سـاکـن میـخـانۀ ما باش            ما شمع تو گردیم و تو پروانۀ ما باش

تا چـنـد خـوری بـاده ز پیـمـانۀ اغیار            پـیـمـان بشکن طالـب پیـمـانـۀ ما باش


از عشق مجازی نشود کـام تو حاصل            از عـشق بتان بگـذر و دیوانۀ ما باش

بیگـانـه شو از دیده که نـادیـده ببـیـنی            بـیـزار تـو از دیـده بـیـگـانـۀ مـا باش

باز است در رحمت ما رحم به خود کن            در دام نـیــفــتـاده بــیـا دانـۀ مـا بـاش

این کهـنه خـرابات چرا می کنی آباد؟            بـگـذر تو ز آبـادی و ویـرانـۀ ما باش

یک عمر شدی خانه به دوش هوس و آز            یک مـاه بیا مـعـتـکـف خـانـۀ ما باش

هر در که زدی دست رد آمد به جوابت            پـس مـنـتـظـر پـاسخ جـانـانـۀ ما باش

ژولیده مشو ریزه خور سفـره اغـیـار            مهـمـان مـنـی بر سر پـیـمانـۀ ما باش

: امتیاز

مناجات با خدا

شاعر : مهدی مقیمی نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مسدس

بعدِ حمد و بعـدِ بسم الله الرحمن الرحیم           می برم بر تو پـناه از شرِّ شیطان رجیم

کن کمک یا رب بمانم در صراط مستقیم           ای ملائک تا ابـد بر درگه لطفـت مقـیم


یا سَـمـیـعُ یا عَـلـیـمُ یـاعـلـی یا عَـظـیـم

یا حَـلـیـم یا کَـریـم یـا حَـکـیـم یـا قَـدیـم

در دلم دارم امیـدِ رحمت ای پروردگار           یا امان الخائفین، یا ربّ الـلیـلِ و النهار

یا عظیمَ المَنِّ یا ربَّ الحُـبـوبِ والـثِّمار           سیدی العـفو، یا ربِّ الصّغـارِ و الکِـبار

عفو، یا ستار، یا ربّ الصِحاری والقِفار

رحم، یا غـفار، یا ربَّ البَراری والبِحار

شد گناهم علتی تا اینکه باشم از تو دور           در تقـابُـل با گـناهانم ولی بودی صبور

تو کریم و مهربان بودی و من مست غرور           از رگ گردن به من نزدیکتر داری حضور

یا مُهَـیـمِن یا مُـزَیِّن یا طَهورُ یا شَکور

یا مُـلـقِّـن یا مُـهَـوِّن یـا عَـفُـوُّ یا غـفـور

رحم کن بر بنده ات یا راحم الشَّیخِ الکبیر           رومگردانی ز من یا رازِق الطِّفل الصغیر

من گناه آلوده ای هستم أَجِـرنا یا مُجـیر           عُدَّتی فی شِدّتی یا جابِرَ العَظمِ الکَـسیر

یـا لَـطیـفُ یا خَبـیـرُ یا قَـدیـرُ یا مُـنـیـر

یا بَـشـیـرُ یا نَـذیـرُ یا بَـصیـرُ یا ظَهـیـر

شامل ما بوده الطاف تو ای ربِّ جلـیل           ای خـدای بی شریکِ بی نظیرِ بی بدیل

ای که آتش را گلستان می نمایی بر خلیل           پس طمع بر رحمتت هرگز نمی خواهد دلیل

یا جَـمـیـلُ یا وَکـیـلُ یا کَـفـیـلِ یا قَـبـیـل

یـا مُـدیـلُ یا مُنـیـلُ یا مُـقـیـلُ یا مُـحـیـل

غـرق عصیانم خـدایا داده دنیایم فـریب           از گناهم خسته ام توفیق توبه کن نصیب

ای نگاهِ پُر ز مهرت بندگانت را شکیب           وای از آن روزی که دوزخ سمت ما دارد لهیب

یا حَـبـیبُ یا طَبـیبُ یا قَـریبُ یا رَقـیـب

یا حَـسیبُ یا مَهـیـبُ یا مُثـیبُ یا مُجـیب

ظاهری تو باطـنـی تو آخـری تو اوّلـی           تـو امـیـد آخـر هـر بـنـدۀ مـسـتـأصـلـی

هر سحر کردم صدا نام تو با صوت جَلی           یـا بـدیــع یـا مَـنـیـع یـا وَفـیُّ یـا عَـلــی

یـا حَــفـیُّ یا رَضـیُّ یـا قَــویُّ یـا وَلــی

یـا زَکــیُّ یـا بَـدیُّ یـا غَــنــیُّ یـا مَــلـیّ

: امتیاز

مناجات با خدا

شاعر : محمد جواد شیرازی نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

بـه اختـیـار خـود از اخـتـیـار افـتـادم            گـنـاه کـردم و از چـشـم یـار افـتـادم

قسـاوت آمد و روزی گریه ام را برد            شبـیـه مُـرده شـدم یـک کـنـار افـتادم

فـریـب خورده ام از طول آرزوهـایم            ز روی جهل در این چاه تـار افـتادم

گنـاه و مـعصیـتم آبروی مـن را برد            کـنــار اهــل دل از اعـتـبار افــتــادم

هــزار شـکـر همیشه میان راه خطـا            بـه دام رحــمـت پـروردگـار افــتـادم

خـدا کنـد که ببـندد مرا کـنار خودش            اگـر دوبـاره بـه فــکـر فرار افــتـادم

هــوای بـادۀ انـگــور حـیــدری دارم            دلـیــل دارد اگـر کـه خــمـار افـتـادم

فقیر نان حسینم، خوشم که یک عمر است            به پـشت خـانـۀ این سفـره دار افـتادم

دوباره روضۀ زینب، دوباره کرب وبلا            دوبــاره یـاد غـــم آن دیــار افــتــادم

بـرادرم تـو نـبــودی و یـکّـه و تـنـها            مـیـان خـنــدۀ چنـدیـن سـوار افــتـادم

هزار و نهصد و پنجاه زخم خوردی و من            هـزار و نهـصـد و پـنجاه بـار افـتادم

چـقدر رأس تو بر نی دل مرا خون کرد            چـقدر پــشت سـر نـیــزه دار افـتـادم

: امتیاز

مدح و شهادت امیرالمؤمنین حضرت علی علیه‌السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

به خون شستند نامردان رخ مرد دو عالم را           بـپـا کردنـد در ماه خـدا شور محـرم را

سیه کردند از دود ستم رخسارۀ گردون           در افـکـننـد از پا قـامت عـدل مجسم را


ندا برخاست کز ختم رُسُل کشتند در سجده           وصی و جانشین و یاور و داماد و ابن عم را

به مزد آن همه احسان و لطف و مهربانی ها           به محراب دعا کشتند آن مظلوم عالم را

مروت بین فتوت بین عنایت بین کرامت بین           تفقد می کند با روی خونین، ابن ملجم را

بپوش ای آسمان بر پیکر خود جامه ماتم           که زینب در بغل بگرفته امشب زانوی غم را

ز اشک سرخ و رنگ زردو رخت نیلگون از غم           چه رنگین کرده اند امشب یتیمان سفره هم را

به خرما نیست حاجت محفل اطفال را دیگر           که نقل مجلس خود کرده اند اشک دمادم را

بغیر از یا علی ذکری ندارد بر زبان هرگز           سر دار غمش گر دست و پا بُرّند "میثم" را

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» حتی سایت نخل میثم بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

به خون شستند نامردان رخ مرد دو عالم را            بـپـا کـردنـد در مــاه شــور مــحــرم را

شسیه کردند از دود ستم رخساره گردون         در افـکـنـنـد از پا قامت عـدل مجسم را

مدح و شهادت حضرت علی علیه السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

کردی هماره مرگ طلب از خدا، علی            تا مستـجـاب شد به نـمازت دعـا؛ علی

شب را به شوق مرگ نخفتی که صبحدم            فرقـت شود بطاعت یکـتا، دو تا، عـلی


اطفـال در خـرابه و مرغـان به لانه ها            بـا هـم گرفـتـه انـد بـرایـت عـزا، عـلی

ای مهربان پدر به یـتیمان ز جای خیز            بر کودکان خود ببر امـشب غـذا، علی

آن شب قَدَر ز سوزِ درون داشت با تو راز            کامشب کمین گرفـته براهت قضا علی

محـراب لـب گـشوده و فریاد می کشید            یک امشبـی به جـانب مسـجد میا، علی

پـیغمـبرِ در به نالـه در آمـد مـرو مـرو            ای با خـبـر ز نـقـشه خصـم دغـا علی

هستی ز بیم، جان خود از دست داده بود            بگـذاشتی بجـانب مسـجد چـو، پـا عـلی

گـفتی اذان آخـر خـود را بشوق مرگ            کردی ز خواب قاتل خود را صدا علی

تا تـیـغ کـیـن رسـیـد به فـرق منـیـر تو            زهرا به خُـلد نـاله زد و گـفـت یا علی

"میثم" کـه گشته مشتری درد عشق تو            عـاشـق بـود ولای تـو را بـا بـلا عـلی

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت در در تمام سایت ها حتی سایت نخل میثم بصورت زیر آمده است که احتمالا غلط تایپی است لذا اصلاح شد

ای مهربان پدر به یـتیمان ز جای خیز            بر کودکان خود بر امـشب غـذا، علی

مناجات با خدا

شاعر : سید محمد میرهاشمی نوع شعر : مناجات با خدا وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل قالب شعر : غزل

دل و یــــاد خــــدا الـحــمــدلله            سـر و شـور دعــا الـحــمــدلله

پس از عمری رفاقت با بدی ها            مــن و یــاد خـــدا الــحــمــدلله


به پایـم بند و زنجـیـر گنه بود            شــدم نـاگـه رهــا الــحــمــدلله

من و پرونده ای یکـسر تباهی            نـشد چـون بر ملا الــحــمــدلله

نـبـاشـم قـابـل ایـن مـیـهـمـانـی            مـن و جـمـع شـما الــحــمــدلله

ز درد مـعـصیت بـیـمـار بودم            دل و دارالـشـفــاء الــحــمــدلله

کسی در ظلمت این سینه گاهی            مــرا مـی زد صـدا الـحــمـدلله

از آن دل مـردگـیِ بـی هـویـت            رسـیـدم تـا کـجــا الــحــمــدلله

دلـم دنـبـال خود اینجا کـشانده            نـگــاهــی آشــنــا الــحــمــدلله

کجا دیدی که سلطانی نـشـیـند            کــنــار یـک گــدا الــحــمــدلله

سحرها بعد از این یاد تو هستم            امــیــر هــل اتـی الــحــمــدلله

یـقـیـن دارم شبی آیی سـراغـم            گـل خـیــرالـنـسـاء الـحــمــدلله

اگر نوشم ز صهـبـای شهادت            شـوم بـهـرت فــدا الــحــمـدلله

به دست خویش خاکم گر نمایی            بـه صـحـن کـربـلا الــحـمـدلله

: امتیاز

مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام

شاعر : پرویز بیگلری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

بـه ايـام ازل بـنـگـر دلا نــور دگـر آمـد           عنايت را نگر بر مرتضي نور بصر آمد

علي چشم انتظار استاده و بس­ بي­قرار اينجا           كه بر خيل بشر شه زاده ­اي والا گهر آمد


عطا­ را بين سخا را بين به عالم مجتبي ­را بين           سخاوت پيشه و بخشنده ­اي همچون پدر آمد

فروغ ديدۀ احمد ز هر سو بيكران اي دل           كه بر آل عـبا مرجان و لؤلؤ پُر ثمر آمد

بيـامد بـر عـلي مـولـود اول زادۀ زهـرا           ملايك چهر­ه­ اي شيرين سخن كان شكر آمد

عطا بنموده آن داور عنايت­هاي بي حـدّش           كه بر هر انس و جن اينك امامي راهبر آمد

ملك را بين كه از مه پارۀ ابن علي اينجا           بگيرد بوسه از رويش كه چون ­قرص قمر آمد

كريم ابن کریم امشب كرامت بيكران دارد           كه از فضلش سخاوت با كرم اينجا زسر آمد

به ره عين اليقين آمد به دل حق اليقين آمد           توعرش كبريا بنگر كه نوري چون سحرآمد

تجـلاي علي بـنگر به عالم منجلي بنگر           كه از نور علي بدرالدُّجي شمس دگر آمد

حسن رويي ملك خويي خدا جويي رسيد اينجا           كه از جنت ملايك سيرتي ظاهر بشر آمد

علي سيرت نبي طينت ابر قدرت قوي شوكت           عداوت پيشه­ گان را او دمادم چون شرر آمد

: امتیاز

مدح امام حسن مجتبی علیه‌السلام

شاعر : علی اکبر نازک کار نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

تا نقاب از چهرۀ زهرائیـش رد می‌شود           لاجرم خورشید در کارش مردد می‌شود

هرکجا ساکن شود او خشت خشتش قبله است           گر حسن مقصود باشد خانه مقصد می‌شود


در شجاعت، در نجابت، در کرامت ذات او           اجتماع حـیدر و زهـرا و احمد می شود

کـوری چـشـمـان کـفـار حـسود یـثـربی           بعد از او دنیا پُـر از نسل محمد می شود

چون یداللهی که شد آئـینۀ حـق در زمین           روی او ایزد نمـای “دست ایزد” می شود

حُسن  همراه حسن شد عزتش شدت گرفت           ضرب شد حرفی اگر در خود مشدّد می شود

هر که آمد دست پُر برگشت بی چون و چرا           شـایدِ سـائل درِ ایـن خـانه باید می شـود

گر گـدا کـاهـل بود” آقا پی او می رود           احـتــمـال نـا امـیـدی گــدا رد مـی شـود

در توازن نیست باهم کوه و کاه، اینجا ولی           بـارها ثـابت شـده آقـا بـخواهـد می شود

می رسد روزی که پیمانکار صحن مجتبی           آسـتان قـدس شـاهنـشاه مـشهد مـی شـود

: امتیاز

مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام

شاعر : حسین رضایی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

ای روی گـلـعـذار تـو یـاد آور بـهـشت           وی یک کرشمه در رخ تو دلبر بهشت

ای جـلـوه ای ز طلعت زیـبـای تو قـمر           وی ماهـتاب و شمس درخشان فر بهشت


ای زیـنت سمـا و سمک، لوح و والقـلم           ای گوشوار عرش حق و گوهر بهشت

ای معـنی کـرم،کـرم حـق، کـریـم دیـن           ای شاه عشق وعاشقی ای سرو ربهشت

ای صد هزار یوسف مصری به سجده ات           سر خیل گـلرخان تویی ای مهتر بهشت

مـن ساکـنـم به کنـج شبـستان بخشـشت           ای جـایگاهِ جـود تـو در بسـتـر بهشـت

امشـب مـنـم گـدا و تـویـی مـنـشـأ کـرم           بـنشـسـتـه ام ز بهـر گـدایی درِ بـهـشت

چون مرغکی شکسته پر و زخمی ام حسن           بـال و پـرم بـده ز پـر شهـپـر بـهـشــت

امشب شب ولادت و من مست و سر خوشم           گـویا کـه سـاکـنـم بـه بـرِ داور بـهـشت

: امتیاز

مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام

شاعر : محمدحسن بیات لو نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

حـالا که آسـمـان دمِ بـاران گرفته است           طبـع سـرودنـم چـقـدر جان گرفته است

از این طـراوتی که پر از عطر نام توست           دور و بر مرا گـل ریحـان گرفـته است


ممـنونـم از کـرامـت تو، زندگی من           از لطف بی حدت سر و سامان گرفته است

از دسـت بـا کـرامـت تـو سـالیـان سال           دستان خالی ام چقـدر نـان گرفتـه است

ای مــهـربـان شـهـر مــدیـنـه امـام من

یـا ایـهـا الـعزیز، عـزیـز خـدا “حـسن

هـر واژه ای که لایـق مدحت نمـی شود           هر جمله ای که در خور وصفت نمی شود

هر کس که شعر گفت نظر کردۀ تو نیست           مضمون تو به هر کسی قسمت نمی شود

امـشـب بـیـا و حال مـرا رو به راه کن           آقـا اگـر بـرای تـو زحـمـت نـمـی شـود

بـانـی سـفــره هـای شـلـوغ مــدیـنــه ای           یـک بـار هم سرای تو خلوت نمی شود

تـو قـهـرمان جـنگ جمـل بوده ای ولی           از این حماسه های تو صحبت نمی شود

اسـطـورۀ شـجـاعـت و قـدرت امام من

یـا ایـهـا الـعزیز، عـزیز خـدا “حـسـن

دسـت کـریـم تـو چقـدر بـی نـظیـر بـود           دنـبـال مـردمـان غـریـب و فـقـیـر بـود

با دست خالی یک نفر از پیش تو نرفت           از بس کـه خیـر مرحمت تـو کـثیر بود

یک بار هم خودت به غذا لـب نمیزدی           امـا تـمـام شـهـر ز دسـت تـو سیـر بـود

لحـن صدای تو همه را جذب کرده بود           از بسکه طرز صحبت تو دلـپـذیر بود

از بـردباری ات چـه بگـویم که دشمنت           حتی از این صبوری تو سر به زیر بود

ای انـتـهـای جـود و کـرم ای امـام مـن
یـا ایـهـا الـعـزیـز، عـزیـز خـدا “حسن

خـورشـیـد را جـمال تـو بیکار مـی کند           مـهتـاب بـی تـو میـل شـب تـار مـی کند

تـو آمـدی و روزۀ خـود را عـلـی فـقط           با بوسـه بـر لـبان تـو افـطـار مـی کـنـد

تو هـستی آن کریم که اموال خویش را           هـر سـال با رضای خـود ایثار می کند

مــن از تــبـار مـیـثـم تـمـارم، عـاقـبـت           عـشقـت حـوالـه ام بـه سـر دار مـی کند

ایـن خصلت تو که به گدا رحم می کنی           گـاهی فـقـیر را چه طلب کـار مـی کـند

لـطف تو هـسـت شـامل حـالم امـام مـن

یـا ایـها الـعزیـز، عـزیـز خـدا “حـسـن

شـهـر مـدیـنـه از قـدم تـو مـنـور اسـت           زیـبایـی تـبـسـمـت از جنس کوثر است

یک جلوه از نگاه تـو یعنی خود بهشت           حتی بهشت هم ز نسـیمت مـعطر است

قـدری قـدم بـزن سر ایـن کوچه و ببین           دنبـال تو فرشتـه پیِ بال و شهـپر است

روی خوشت مکارم الاخلاق دین ماست           با خلق و خوی تو شده کافر خدا پرست

بـا یـاد قبـر خاکـی و بـی زائـرت بـبیـن           چـشمان عـاشقان و مریدان تو تر است

ای غصـه دار کـوچـه و سیـلی امام من

یـا ایـها الـعـزیـز عـزیـز خـدا “حـسـن

: امتیاز

مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام

شاعر : علیرضا خاکساری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : ترکیب بند

بر طالع من حـک شـده دیـوانـه بـودن           با عـقـل و جمع عـاقـلان بیگـانه بودن
قـسمت نـشـد که پـای تو آتش بـگـیـرم           توفیق می خواهد مـگـر پـروانه بودن؟


لـقـمـه دهـانـم مـی گـذاری و مـی ارزد           تــا بـه ابــد دلــدادۀ ایـن خــانـه بــودن
حـالا کـه تـو مـال مــنـی معــنـا نـدارد           دنـبـال مـال و شهـرت و کـاشانه بودن
مـن یـا کـریـمی گـرم ذکـر یـا کـریـمـم           سیـرم از این در بـنـد آب و دانه بـودن
اصلا معطل کن مرا که دلـنشـین است           چـشـم انـتـظـار روزی مـاهـانـه بـودن

امـشب بـه یـُمن مـقدم خـود ای نگـارم
اصلا مـرا گـردن بزن، حـرفـی نـدارم

تـو آمـدی مـعـنا بـبـخشـی لـفـظ یـل را           صید خودت کـردی امـام من غـزل را
تــو مـغــز بــادام رســول الله هــسـتـی           تـو آمدـی رونق دهی ضـرب المثل را
گـرم طـوافــت دیــده ام مــاه مــدیــنـه!           خورشید را زهره و ناهیـد و زحـل را
تـفـسـیـر کـن تــا قـسـمـتی شـام ابـد را           تعریف کن سربـسته هـم صبح ازل را
ای حـیـدر ثـانـی بـه تـیـغ تـو سپـردنـد           نــابـودی فـتــنـه گـر جـنـگ جـمـل را
هر که به تو ایمان ندارد در حضورش           بـایـد بـخـوانـم آیـۀ “ بَـل هُـم اَضَل “را
تـا پـای تو یـک روز خـونم را بریزند           دارم به لبالموت احلی من عسل را

یـک شـهـر مـشـتـاق رهـایی داری آقـا
قـطـعـا کـه یـک دنـیـا فـدایی داری آقا

از خـواب غـفلت شهر را بیدار کردی           وقتـی مسـیر عـشق را هـمـوار کـردی
مـن روزه را بـا یا حسن افـطار کـردم           بـا مـقدمت ایـن مـاه را پـربـار کـردی
بـا سـفره ای کـه در مـدینه پهن کردی           امـثـال حـاتـم را دگــر بـیـکـار کـردی
نــان شـبــت را بـه گـدای شـهـر دادی           مـانـنـد زهــرا مــادرت رفـتـار کـردی
دار و نـدار زنـدگـی ات را سـه دفـعــه           بـا شــوق در راه خــدا ایـثــار کــردی
تـو مـرتـضـای دومـی در زهـد و تقوا           هـر روز را بـا نـان جو افـطار کردی
در را کـه بـه روی فـقـیـرانـت نـبستی           با روی بـاز از سائل ات دیـدار کـردی
جیب مرا پُر کردی از درهم نه یکـبار           این لطف را در حق من تکـرار کردی

از ایـن هـمـه الـطـاف تـو مـمـنونـم آقـا
مــن آبـرویــم را بــه تـو مـدیـونــم آقـا

بـا هـر نـگـاه از آجـر مـا نـان بـسازی           در کوچۀ خود خـیـمة الاحسان بـسازی
آن قـدر می بخـشی که بـا دست کریمت           از سـائل درمـانـده یک سلطان بسازی
تو کـعـبـۀ لـطـفـی اگـر خـلوت بـمـانی           با دست پُر مهر خودت مهمان بسـازی
کافی ست که از خانه پا بیرون گذاری           از خاک کوچه لؤلؤ و مرجـان بسازی
دور از تصور نیست آقاجـان شـبی هم           از مـن فـؤاد و دعبل و عـمـان بسازی
تـرفـند تو ایـن اسـت کـه ساکـت بمانی           تـا بـا هـنرمندیِّ خـود جـریان بـسازی
تـو مهـربـانـی را بـیـامـوزی بـه عـالـم           بـا طـعـنـه و دشـنام ایـن و آن بـسازی
کـم مـانـده کـه با یـک نگاه فوق العاده           از مـرد شـامی مـیـثم و سـلمان بسازی

سلمان که “منّا”شد رها از هرچه “من”شد
یک پنجم از عـمرش را عبدالحسن شد

ای آسـمـانــی رزق امــروز زمـیــنـی           مــثـل عـلی دســت خـدا در آســتـیـنـی
عباس، عـلی اکـبر، محمد، عـون، قاسم           الـحـق و الانـصـاف لـشـگـر آفـریـنـی
هرکه ذلیل ت خوانده بی شک خود ذلیل است           مـولا عـزیــزی و مُـعِـزُّ الـمُـؤمِـنـیـنـی
من کـه زبـانـم بـنـد آمـد از شـکـوهـت           حـرفـی بـزن بـا مـن بـه لحـن دلنشینی
من که خبر دارم دو دفعه صبح و مغرب           نـزد جـزامـی هـای شـهـرت می نـشینی
مـن بـه تو رو می آورم فردای مـحشر           تو بهـتـرین مـصداق از حـبل الـمتـیـنی
یـکـبـار از نـزد تـو نـاراضـی نـرفـتـم           از بـسـکـه آقـا مـهـربـان و نـکـته بینی

عـبـد تـو هـسـتـم بـیــم فـردایـی نـدارم
مـن کـه بـه خـوبـیِّ تــو آقـایـی نــدارم

از تو نوشتن از تو گفتن کار من نیست           بدبخت هرکس که برایت سینه زن نیست
صبر و سکوت و صلح ات آقا مصلحت بود           ورنه شبیه تو کسی که صف شکن نیست
بـایـد زره بـر تـن کـنـی وقـت نـمازت           این دشمن بزدل حریف تن به تن نیست
قـافیـه ام تـکـراری اسـت امـا می ارزد           اصلا کسی بـه خوبی آقـای من نیسـت
أین الحسن “سر میدهد خاک یـمن هم           ایـن ناله های آتـشین که از قرن نیست
بـا نـام تـو روحـانی ایـنجا جلوه کردند           هرکس که نامش شد حـسن حتماً حسن نیست

بـشکن تـمام قـفـل هـا را ناز شصـتـت
داری کـلـیـد بـاب جنّت را بـه دسـتـت

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل عدم رعایت توصیه‌های مراجع و علما؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رعایت توصیه‌های مراجع، بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

لـقـمـه دهـانـم مـی گـذاری و مـی ارزد           تـا بـه ابـد کـلـب در ایـن خـانـه بــودن

تـو آمـدی مـعـنا بـبـخشـی لـفـظ یـل را           صید خودت کردی غزال من غـزل را

بیت زیر به دلیل ایراد محتوایی و کفرآمیز بودن مطلب حذف شد

مـن بـاورم این است که در امر خلقت           تـو مـشـورت دادی خـدای لـم یـزل را

ابیات زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر « که احتمالا با اشتباه تایپی در سایت ها آمده است » بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

مـا مهـربـانـی را بـیـامـوزی بـه عـالـم           بـا طـعـنـه و دشـنام ایـن و آن بـسازی

سلمان که “منّا”شد رها از هرچه “من”شد           یـک پـنجم از عـمر را عبـدالحسن شد

مـن بـه تو رو می آورم فردای مـحشر           تو بهـتـرین مـصداقی از حـبل الـمتینی

مدح امام حسن مجتبی علیه‌السلام

شاعر : محمّد قاسمی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

هر آنچه نـاشـدنی هست با حـسن بشود           دَمی که حضرت مُشکل گُشا حسن بشود

به حُسنِ خُلق شود بین مردمان مَشهور           کسی که بـارِ لبـش ذکـر”یا حَسن”بشود


اسـیر حُـسن کـس دیـگـری نخواهد شد           کسـی کـه دلبـرش از ابـتدا حسن بشود

به دست قدرت خود چونکه قصد خلق کند           مُـسلّم اسـت کـه صُنعِ خُـدا حسن بشـود

هـزار سبط دگر هـم به مصطفی بدهند           هـمیـشه، رابـع اهـل کـسا، حـسن بـشود

عزیـز کـردۀ خـیـرُ النّـساست ، پس باید           عزیـز حضرت خیـرُ الـوَرا حسن بشود

به جز همان که ابا الحُجّت است، در عالم           نـدیده ایم کـه جز مُـجـتبـیٰ، حسن بشود!

أخُ الکـریم و إمام الـکریـم و إبـن کریم           قـسم بـه ذوالکرم، آقای مـا حسـن بشود

بـه سیـنـۀ احـدی دست رد نـخـواهم زد           رواست صاحب ایـن ادّعـا حسن بـشود

گـدای لقـمۀ نانی شدن، شـرافـت ماست           شـبی که بانی این سـفره ها حسن بشود

شـبی دقـیـق نـظر کرده ایـم و فهمـیدیـم           حسیـن نیز پس از حذف”یا”حسن بشود

میـان ایـن هـمـه دلدادۀ حسین،خـوشیـم           به ایـنکه صاحب دلهای ما حسن بشود

گریز هرچه که روضه ست کربلاست ولی           گریـز روضۀ کـرب و بلا حـسن بشود

که نـوجوان یـتیـمـی بـناسـت آخر کـار           میان خون بزند دست و پا، حسـن بشود

: امتیاز

مدح و شهادت امام هادی علیه‌السلام

شاعر : سید هاشم وفایی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مسدس

وقتی نگاهم را به بــاران می‌نـشانم            وقتی كه خونِ دل ز دیـده می‌فشانم

گُل می‌كند شوق تو و با جذبۀ عشق            دل را به سوی سـامرایت می‌كشانم


چون آیـنه محو جـلالت می‌شود دل

مبهوت در قدر و كمالت می‌شود دل

یـادت چـراغ خلـوت اندیـشۀ ماست            مهرت همیشه در رگ و در ریشۀ ماست

ای هـادی گمگشتگــان راه تـوحیـد            خدمت به راه مكتب تو پیشۀ ماست

بـر سـائـلان آستـان خـود كـرم كـن

ما را به راه عشق خود ثابت قدم كن

ای مظهـر كل صفـات حـق پرستی            بخشیده از جام شرف بر عشق، مستی

ما قطرۀ دریـای احـسـان تو هستـیم            مـا ذره ایـم ای آفـتــاب كُـل هـستـی

تـاریكی مـا را بـبخـشــا روشـنـائی

ما را به اوج معرفت كن رهـنمائی

ایمان شكـوفـا شـد ز گلــزار لب تو            عـرفـان فضیلت یـافته از مذهب تو

ای چـشمـۀ جـوشنـدۀ ایثـار و تـقـوا            قـرآن شـده احیــا ز سعیِ مكتب تو

تو رهـبر دین، شهـریـار مُلـك دینی

تـو هــادی راه تـمـــام مــؤمـنـیـنـی

تو كعـبــۀ دل هــایی و قبلــه نمـائی            تو چون نسیم صبحگاهی جان فزائی

گنجینـۀ قدر و كمـال و علم و دانش            تو گوهـر ناب جـواد ابـن الرضائی

جود تو جوشیده ز جود آن جواد است

دنیا مرید و درگهت باب المراد است

ای آن كه تابد نـور ایمان از نهادت            شد جامعـه آئـینـه ای از اعـتـقــادت

گر دشمـن بیـدادگـر بیـداد می كـرد            گلبانگ پُر شور تو شد تـیغ جهادت

روز عدو را بـا كلامت شام كردی

مـوج ستـم را خـستـه و آرام كردی

آنـان كه از روز ازل غـرق عنادند            غافل ز روز محشر و روز معادند

وقـتی قـدم در بـركۀ شیـران نهادی            دیدنـد، شیران سر به پای تو نهادند

ای آفــتـاب آسـمــان حـق پـرسـتـی

در اختیـار تـوست نبض كُّل هستی

ای آن كه قرآن در تجلایی جهانگیر            با آیـۀ تطهـیــر كـرده از تـو تقـدیر

دشمن هجوم آورد در شب بر سرایت            بردند تا بـزم شـرابت با چه تقصیر

وقتی كه بر بیدادگر لب را گشودی

كاخ ستم را بر سرش ویران نمودی

ای آن كه هستی از تو درس عشق آموخت            خورشید مهرت چلچراغ عشق افروخت

با آن همه قدر و جلال و راد مردی            افسوس با زهر ستم جان و دلت سوخت

تو سوختی تا نور حق روشن بماند

پرپر شدی تا بـاغ دین گـلشن بماند

ای مظهر صبر و وقار و استقامت            ای اسـوۀ ایـمان و ایثـار و كـرامت

امیــدوارم تـا بگـیــری بـا نگـاهـت            دست وفائی را به صحرای قـیامت

ای قـبلـۀ امیــد از مـا رو مگـردان

در رستخیز از عاشقان ابرو مگردان

: امتیاز